کهنسال بود و مورد احترام اهالی محل
سایه اش همیشه بر سر همه بود و همه دوستش داشتند
اما روزگار کمرش را خم کرده بود
و شاید دردی هر روز افتاده ترش می کرد
وضعش نگران کننده بود
تا این که هفته ی پیش دیگر
نتوانست بایستد
و درست وسط خیابان افتاد.
اهالی با حسرت و اندوه دورش جمع شدند و راه بندان شد...
صدای اره برقی خاموش شد و کامیون شهرداری تنه
تکه تکه شده ی چنار پیر را برد
نظر بدی ها
|